تبهای اولیه
نویسنده: محمدعلی مرادی
یکی از نهادهای مهم دوران جدید تاریخ بشری نهاد آکادمی یا دانشگاه است اگرچه در دوران گذشته نیز آکادمی وجود داشته است اما این نوع فرم از دانش بشری که با سنجه خرد دانسته بشری را در دستگاه مفهومی کشد از دستاوردهای دوران جدید است. در این زمینه کانت با نوشتن «مجادله در باب دانشکده» کوشید این فرم از دانش بشری را بفلسفد. بعد از کانت نیز بسیاری از فیلسوفان بزرگ مثل فیشته، هگل، شوپنهاور، شلایرماخر و دیگران در این زمینه تأمل فلسفی داشتهاند. اما این فرم از دانش تنها فرم دانش شناخته نشد، بلکه این فرم از دانش افزون بر سنجه خرد میکوشد دانستن را در دستگاه یا سیستمی از مفاهیم عرضه کند. این سیستم مفاهیم بهویژه هنگامیکه از سیستم سخن گفته میشود نخست و قبل از هر چیز باید متکی به اصلی باشد، افزون بر این واجد روابط منطقی باشد یا تلاش شود در آن روابط منطقی ایجاد شود تا از رهگذر آن مدلی از استدلال داشته باشد تا با کمک آن از امر شهودی عبور کرده به قلمرو برهان و گفتوگو کشیده شود. این تلاشی است که فرم دانش آکادمیک که خود را در نهاد دانشگاه تعین میدهد بر آن اصرار دارد.
ریشههای این مطلب که علم میبایست بهگونهای سیستمی ارائه شود را میتوان در نظام تئولوژیک در قرونوسطی و سپس در کانت و هگل و فیشته در نئوکانتیها یافت که دانستن (Wissen) چگونه و با چه دینامیزمی به علم (Wissenschften) تبدیل میشود. اما بهمرور ایام متأثر از عرفان کابالا و تئولوژی یهودی فرمی دیگر از علم ارائه شد که این نوع فرم از علم بر یک اصل استوار نبود بلکه چند اصل را در مدنظر داشت و منظومه دانش بر روی یک اصل سامان نمییافت بلکه بر اصلها استوار بود که درمجموع به آن علم میگفتند. این را در مقابل سیستم، منظومه (konstellation) گفتهاند که چگونه میتوان و باید در علم دست به منظومه سازی زد، چراکه سیستم واجد محدودیتهایی است. والتر بنیامین، نوبرت الیاس و اصحاب مکتب آنال همه به این فرم از دانش گرایش داشتند. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم که مبارزات ضد استعماری در پهنه اروپا در حال شکلگیری بود برخی از فعالین این مبارزات در کرانه سیستم دانشگاهی اقدام به تولید گونهای دیگر دانش و علم کردند که از جنبه فرم و ساختار نه در چارچوب سیستم مفاهیم بود نه در چارچوب منظومه قرار داشت بلکه فرمی چندرگهای بود که به آن هیبریدی (Hybriditat) گفتند. جریان موسوم به بسا استعماری در این فرم از دانش دانستههای خود را ارائه میداند. از جنبه مبانی فلسفی میتوان رده پاهای آن را در باش لار یافت و تا دلوز وگتاری دنبال کرد. پس اگر بخواهیم این سه نوع فرم ارائه دانش را فشرده توضیح دهیم، در سیستم مفاهیم، سوژه در مرکز تولید دانش استوار ایستاده است. ازاینرو از جنبه نظری همواره یکی از مباحث جدی فلسفه تبیین رابطه سوژه با سیستم است. در فرم منظومهای فرمی دیگری از سوژه در مرکز منظومه قرار دارد، سوژه چندگانه است، اما درهرصورت فرمی از سوژه است. اما در فرم هیبریدی سوژهای یا من اندیشندهای در مرکز قرار ندارد و بیشتر باید دست به روانشناسی خاص یازید. این روانشناسی بیشتر روانشناسی عنصر مبارزی است که میکوشد مفاهیم را هیبرید کرده و برای بسیج نیرو در جهت اهداف سیاسی مورداستفاده قرار دهد. میتوان گفت در نظام آکادمیک کوشیده میشود دو نوع فرم دیگر را به دستگاه مفهومی کشیده و آن را در نظام دانش ادغام کرد، اما حضور فرمهای دیگر میتواند به پویائی نظام آکادمیک بهره رساند. این روندی است که میتوان در نظام آکادمیک غربی در کلیت آن دید که با اتکا به درکی از خرد که میتوان به آن خرد تنظیمگر (Regulatierung) گفت، تلاش در ادغام فرمهای متفاوت دانش در نظام آکادمیک دارد.
با این مقدمه اکنون بهسوی شریعتی میرویم. دکترعلی شریعتی متأثر از جریانهای پسا استعماری فرانس فانون، فرمی از دانش را به فضای زبان فارسی آورد. از جنبه فرم این نوع فرم از دانش پیشازاین از طریق آقاخان کرمانی، طالبوف، سید جمال اسدآبادی و محمد نخشب در زبان فارسی ارائهشده بود. در این فرم از دانش من اندیشندهای بهطور آگاه در مرکز نظریهای که ارائه میدهد نایستاده است بلکه روایتهای گوناگون را بدون اینکه تلاشی برای دادن فرم منطقی به آنها بکند، در کنار هم قرار میدهد تا فرمی از دانش هیبریدی شکل دهد، بدون توجه به اینکه این روایتها در بنیان میتوانند باهم در تناقض باشند و بدون اینکه در مورد این تناقضها تأمل نظری کرده باشد. این فرم دانش میکوشد تا که حوزه عمومی را تحت تأثیر قرار دهد و از طریق این تحت تأثیر قرار دادن حوزه عمومی نیروهای دیگری را درون سیستم حاکم وارد کند و یا اساساً سیستم را فروپاشند. اگر یک سیستم بتواند آنچنان ظرفیتی داشته باشد میتواند آنها را در درون خود هضم کند و از این طریق سیستم خود را کارآمدتر و بانشاطتر و سرزندهتر کند. فرم دانشی که دکتر علی شریعتی ارائه میدهد فرمی هیبریدی است.
از همان دوران ورود به دوران جدید، نظام تولید دانش ایران مورد تأمل نظری واقع نشد و بهطور واقعی سه نظام تولید دانش در کنار هم شکل گرفتند. 1 – نظام حوزهای 2 – نظام دانشگاهی 3 – سازمانهای تولید دانش بیرون حوزه و دانشگاه. از جنبه اصل حاکم براین دو نظام تولید دانش، فرم دانشی که شریعتی ارائه میداد نمیتوانست موردقبول باشد، اما خود این دو نظام هم فاقد آن کارایی و نشاطی بودند که بتواند آن را در هاضمه خود ادغام کنند. از سوی نظام حوزوی مخالفتهای جدی با شریعتی صورت گرفت اما در نظام دانشگاهی تلاشی را در قبل از انقلاب نمیتوان مشاهده کرد که کوشش کرده باشند با اندیشههای شریعتی چالشی نظری داشته باشند. بعد از انقلاب کوششهای بسیاری در قالب پایاننامههایی در مورد شریعتی صورت گرفته است که تلاش شده است ایدههای شریعتی را به فرم دانش آکادمیک کشیده و آن را در دستگاه مفهومی ادغام کنند. ارزیابی این فعالیتهای علمی نیاز به کاری متمرکز دارد تا نشان دهد این کارها تا چه اندازه با استاندارهای علمی در نظام آکادمیک خوانایی دارد و ازآنجاکه شریعتی یکی از مهمترین چهرههای انقلاب اسلامی است، در نظام آکادمیک اروپا و امریکا کاریهای مشخصی درباره شریعتی صورت گرفته است که البته بهنظام دانشگاهی ما تعلق ندارد. چون پرسشها و مسائل آن نظام دانشگاهی با مسائل و پرسشهای ما بهکلی متفاوت است. ازاینرو است که باید نسبت شریعتی را با پرسشها و مسائل خودمان روشن کنیم. نظام دانشگاهی ما و نظام حوزوی که دو قلمرو سازمان تولید دانش در ایران است باید بتوانند نسبت خود را با شریعتی تعیین کند، نظام حوزوی که درواقع خود را پاسدار دین این جامعه میداند و میخواهد از این نظام پاسداری کند برحسب معمول باید متکی به الهیات باشد. بدین شکل نسبت خود را نه در باب جدل بلکه در باب برهان با شریعتی تعیین کند. این باب جدل و برهان مناقشهای است که بین کلام و الهیات وجود دارد. در باب جدل فرم گزارهها مشهود و محسوس است امری که نظام حوزوی ما بیشتر به آن راغب است و ازاینرو در برخورد با شریعتی از این رویه مألوف بهره گرفت، یعنی اینکه بیشتر با او جدل داشتهاند که این جدل گاه تا مرز تکفیر هم پیش رفته است. اما اگر بخواهد نظام الهیاتی نسبت خود را با شریعتی تعیین کند دو نوع الهیات میتواند متصور شود یکی فرمی از الهیات که میتوان در دستگاه مفهومی علامه طباطبائی و مهدی حائری یزدی دید. اما میتوان الهیاتی دیگر متصور شد که اگرچه میتوان گرتههایی از آن را دید اما هنوز متولد نشده است و آن الهیاتی است که متکی به خرد خود بنیاد یا من اندیشنده است. این الهیات میکوشد همچون ابنسینا و فارابی و سهروردی، سنت یونانی را در بستر سنت اسلامی خوانش کند. اکنون نیز کانت و هگل را بهمثابه ستونهای تفکر دروان جدید در سنت اسلامی بخواند که این نیاز به کار مفهومی جدی دارد که میتوان گفت هنوز در جهان اسلام طلیعههای آن نیز دیده نمیشود تا بتواند الهیاتی مفهومی و دستگاهمند صورتبندی کند و شاید بتواند نظام هیبریدی شریعتی را در دستگاه الهیاتی منفی(Negativ theologie) برکشد و از خصلتهای تخریبی آن کاسته آن را در بستر تمدنی ادغام کند و از این طریق یکی از چهرههای مطرح دوران جدید ایران را در دستگاه مفهومی کشانده و آن را برای تمدن و فرهنگ ایران انباشت کند. اما نظام آکادمیک ما که باید با سنجه خرد علوم انسانی را برساخت کند، نمیتواند خود را از منازعات حزبی بیرون کشد و بهمثابه دستگاه آکادمیک استقلال خود را حفظ کند تا پاسدار علوم نوین انسانی باشد. ازاینرو برخورد با شریعتی هنوز در چارچوب طرفداری و یا افشاگری است و امکان اینکه با شریعتی به گونه عینی تااندازهای فاصله حفظ شود وجود ندارد. این را میتوان دریکی از بهترین پایاننامههایی که دانشجویی بااستعداد و پرتلاش در دانشگاه تهران به مقایسه شریعتی، حکیمی و جوادی آملی پرداخته است، بهروشنی دید و اینکه سمتگیری دانشجو در جهتگیری بهسوی شریعتی بسیار مشهود است. نظام آکادمیک ما ازآنجاییکه فضائی برای پژوهشهای بنیادین ندارد هنوز روشن نکرده است علوم انسانی در نظام آکادمیک ما چه کارکردی دارد و چگونه میتواند ایدهها و اندیشههای نو را که در اعماق جامعه و تاریخ، در شعر، نقاشی و دیگر تلاشهای ذهنی است، برگیرد و آنها را به سیستم مفاهیم برکشاند، و از این طریق انباشت علم صورت دهد. توجه به آثار شریعتی و اندیشههای هیبریدی او مؤید انبانی از ایدههای متنوع و متکثر و متناقض است که گوینده و نویسنده ازآنجاکه برای ایجاد شور و شعف و بسیج عمومی عنوان کرده است، نمیتواند فرم آکادمیک به خود بگیرد، اما میتوانست از سوی نظام آکادمیک به درون دستگاه مفهومی کشیده شود. بهطور مثال شریعتی در«آری اینچنین بود برادر» میگوید: «من به تجربه آموختم که همهجا در کتابها، آدمها، آیهها، روایتها، آثار و افکار، در جامعه و تاریخ به دنبال گمشده و متهم باشم چه بیشتر ارزشها را چیزی یافتهام که کمتر مطرح است، یعنی دشنام، یعنی نفرت، یعنی کینه، یعنی شکنجه، شلاق، بهرهکشی، خونخواری، جلادی، شهادت، فساد، این نخستین درس تاریخ است». این ایدهای است شبیه ایده آدرنو و هورکهایمر که مینویسند که چرا بشر با پیشرفت دستاوردهای علمی روزبهروز بهجای رفتن بهسوی وضعیتی انسانیتر به سمت توحش و بربریت پیش میرود؟ پاسخ را میتوان در اطمینان بیش حد به ارزشها، آرمانها و قوانینی دانست که زمانی بشر را از بطن بربریت برکشید بود. اینها همگی در مفهوم روشنگری خلاصه میشد. یا در تز هشتم والتر بنیامین که میگوید،، سنت ستمدیدگان به ما میآموزد که وضعیتی که دران زیست میکنیم نه استثناء که قاعده است باید به تصوری از تاریخ دستیابیم که با این بصیرت خوانا است آنگاه بهروشنی درخواهیم یافت که وظیفه ما ایجاد یک اضطراری واقعی است،، این درواقع در نزد والتر بنیامین طلیعه تاریخ جبران است در مقابل تاریخ پیشرفت است اما ازآنجاکه نظام دانشگاهی ما از دارالفنون تا دانشگاه تهران نتوانست سیستم مفهومی فراهم آورد این ایدهها هرگز نتوانستند به سیستم مفهومی ارتقا پیدا کنند تا بتواند به تاریخ ما بپیوند. آدرنو و هورکهایمر و والتر بنیامین توانستند اندیشههای انتقادی خود را بهگونهای طراحی کنند تا مفهومها را علیه مفهومها بشورانند چونکه از یکسو آگاه هستند که تنها از طریق مفهوم است که ذهن خطر در غلتیدن در ایدئولوژی را میتواند از پشت سر بگذارند گرچه مفهوم واجد ظرفیتهای سرکوبگر است. علوم انسانی اگر میخواهد علوم انسانی ایرانی باشد باید موضوعهایش را از تجربه زیسته جامعه ایرانی بیرون بکشد و تجربه زیسته ایرانی در گستره عمومی آن از خلال رودررو شدن با تجربه تاریخی که در روند تاریخ این جامعه از سر گذرانده است، به دست میآید. ازاینرو تاریخ جامعه ایران تاریخ دولتمداران نیست، اگر این داوری دیلتای را مدنظر داشته باشیم که تمامی اشعار و آثار ادبی میتوانند ما را برای تاریخنویسی یاری رساند چراکه هنوز زنده است، آنچه رخداده است. پس شریعتی که روزگاری کتابهایش کتاب بالینی صدها جوان و نوجوان بوده است، بخشی از تاریخ زیسته ایرانی است که باید با آن جدی برخورد کرد وگرنه میتوان با آن مجادله کرد و با این گذشته رقابت کرد و تصفیهحسابهای گذشته را اکنون صاف کرد و در هر فرصتی او و اندیشههای او را افشا کرد یا هنوز به دفاع هم جانبه از شریعتی پرداخت و نتوانست از او فاصله گرفت و کوشید، او را پرچم مبارزهای دیگر کرد. اما اینها هیچکدام از سنخ اسلوب علمی در برخورد با میراث گذشتهی دور نزدیک نیست، بلکه اینها جلوهای از ظهور ایدئولوژی جدید تجدد خواهانه است که نسبتی با علوم انسانی ندارد، با شریعتی نمیتوان علوم انسانی و اجتماعی نوین بنیانگذاری کرد، چراکه شرایط امکان علوم انسانی ایرانی پرداختن به سوژه ایرانی است؛ سوژهای که من اندیشندهاش واجد ابعاد آنتولوژیک است و در بطن و مرکز این فرهنگ و تمدن ایستاده و از این دورنما (Perspektiven) به جهان مینگرد. موادی که با آن کار میکند از این جامعه و تاریخ برمیگیرد و آثار شریعتی یکی از موارد بیشمار علوم انسانی اجتماعی ایرانی است که به فرمهای هیبربدی ارائهشده است اما باید به سیستم مفهومی کشانده شود.
منتشرشده در: نشریه فرهنگ امروز، شماره 8، آبان ماه 1394 و ارائهشده در سمینار «شریعتی و آینده علوم انسانی»، 23 آذرماه 1394