ظهور روشنگري و شکلگيري علم اقتصاد نوين
دوران جديد با روشنگري آغاز شد. نتايج اين دوران، زندگي بشر را دگرگون کرد و چهرهی کرهی زمين بهطورجدی تغيير يافت. اين دوران، از زواياي متفاوت اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و انديشهاي مورد تأمل و بررسي قرارگرفته است. از جنبهی انديشهاي، دوران روشنگري با ظهور کتاب «شهريار» ماکياولي در سال 1513 آغاز و با کتاب «سنجش خرد ناب» کانت در سال 1781 خاتمه يافت. در اين دوران، ميتوان گفت هفده کتاب حائز اهميت نوشتهشده که يکي از اين کتابها، کتاب آدام اسميت، بنیانگذار علم اقتصاد نوين است. ازاینرو براي فهم بسترهاي فکري اين دوران لازم است زمينههاي فکري آن را در علوم دريابيم.
ستيز اقتصادي هابس
يکي از مهمترين چهرههاي اين دوران توماس هابس است که ميتوان گفت، نسبت به آدام اسميت جايگاه استادي داشته است. هابس به چالش جدي با ارسطو برخاست و در اين چالش، در عرصهاي متفاوت بهنقد جدي ارسطو مبادرت کرد. هابس بهجاي انسانشناسي که واجد همکار سياسي است، يک انسانشناسي که به دنبال ستيز اقتصادي است، مينشاند؛ بهجاي جوهر که با طبيعت در هماهنگي قرار دارد، خردي را پايه گذاشت که ميکوشد همهچيز را بهينه و ابزاري کند؛ بهجاي Teleologie (غايتشناسي) مفهوم طبيعت، يک مفهوم مکانيکي-عليتي از طبيعت را قرار میدهد؛ بهجاي وحدت طبيعت و سياست، تقابل بين سياست و طبيعت قرار میدهد؛ بهجاي يک تئوري براي زندگي خوب، يک تئوري براي حفظ خود قرار میدهد؛ بهجاي جماعت سياسي بهمثابهی غايت طبيعت، دولت بهمثابهی ابزار بهرهمندي قرار میدهد؛ بهجاي انساني که در وابستگي به ديگران است، انسان غيرِاجتماعي بدون رابطه قرار میدهد که تنها از طبيعت، کيهان و نظام آفرينش بهطور فردي فروافتاده است و تنها بهطور فردي و براي فهم فرديت خويش عمل ميکند؛ با اين تغييرات بنيادين، هابس نظريهی دولت خود را طراحي ميکند؛ اما آنچه بسيار مهم است، تأکيد هابس بر منافع اقتصادي است، بدين شکل که در زندگي سياسي نزد ارسطو، منافع اقتصادي نقشي بازي نميکند؛ چراکه عضو polis، يک بورژوا يا کسي که کالايي توليد کند، نيست؛ اما در جامعهاي که هابس متصور ميشود، توجه به منافع اقتصادي مهمترين ويژگي شهروند است. اينها زمينههايي نظري بودند که آدام اسميت بر اساس آنها، Homo oconomicus را صورتبندي کرد و اتيک را به اکونومي تغيير داد.
تغيير زمان و مکان نيوتن
در چنين بستري بود که نيوتن، بزرگترين انقلاب را در فيزيک بهطور عام و در علوم طبيعي بهطور خاص ايجاد کرد. نيوتن از جنبهی اسلوب به مفهوم زمان و مکان بهگونهاي ديگر انديشيد. او زمان را مطلق فرض کرد؛ چیزی که گاليله در انديشهی قانون طبيعي درک کرده بود، اما فقط توانسته بود کاربرد اين قانون را در موارد منفرد پديدارهاي طبيعي نشان دهد؛ اما نيوتن توانست دريابد که اين قانون دقيق که بر اجزا جاري است، بر کل نيز حاکم است و کوشيد آن قانون را با مفاهيم رياضي تبيين کند، بدين شکل از سوي گاليله، بيکن، دکارت و هابس، ادراک ويژهاي نسبت به طبيعت صورتبندي شد؛ اما اين رابطهی عملي با طبيعت نياز به تحول ديگري داشت؛ چراکه از جنبهی ابزار کار، نياز به ابزاري ديگر داشت که بايد در رياضي شکل ميگرفت.
رياضيات کاربردي اويلر
درواقع، قبل از آنکه هندسهی تحليلي اين توانايي را بيابد، به قلهی پيشرفت خود نرسيده بود و میبايست منتظر بسط فرايندهاي نمادگرايي جبري بماند. نيوتن میبايست کميت متغير و کميت در حال جريان و نرخ تغيير آن را محاسبه ميکرد. لذا در آن زمان نيوتن و لايبنيتس هرکدام به شکلي در بسط و گسترش هندسهی تحليلي کوشيدند و در اين بستر بود که حساب ديفرانسيل و انتگرال ابداع شد؛ اما اين حساب ديفرانسيل و انتگرال تنها از جنبهی نظري ابداعشده بود و بايد اين دستگاه نظري، به علم عملياتي ارتقا پيدا ميکرد که اين مهم را نيز «اويلر» به انجام رساند. او در کتاب مهم خود، «مقدمهاي بر آناليز»، کوشيد مفاهيم رياضي را بهصورت نشانه و نماد بيان کند. اويلر بيش از هر چیز در حوزهی نظامي کارکرده بود که بهنوعي علوم عملياتي بود. لذا کتاب مقدمهاي بر آناليز، بيش از هر چیز رياضيات کار بسته است.
ماشين جامعه و منبع ثروت آدام اسميت
در اين فضاي فکري بود که آدام اسميت جامعهی انساني را همچون ماشين بزرگي میدانست که حرکات منظم و هماهنگ آن، هزاران اثر دلپذير ايجاد ميکند. او متأثر از نيوتن و هيوم بود. آدام اسميت با انتشار کتاب «پژوهشي دربارهی ماهيت و علل ثروت ملل»، بنیانگذار علم اقتصاد شد. او محرک اصلي فعاليت اقتصادي هر فرد را منافع شخصي آن فرد میداند و در اين کتاب سه اصل کلي را مطرح ميکند: 1. او اقتصاد جهان را همانند اقتصاد يک کارخانهی بزرگ تلقي ميکند که پايهی آن تقسیمکار است 2. تمام پديدههايي که منجر به افزايش ثروت يک جامعه ميشود، ناشي از آزادي بشر در تعقيب منافع شخصي و مادي خود است 3. سياست اقتصادي نبايد به علائق اشخاص و يا يک طبقهی خاص بستگي داشته باشد، بلکه بايد منافع عمومي جامعه را در نظر بگيرد.
آدام اسميت متأثر از فيزيوکراتها بود؛ اما او از مدل فکري «فرانسوا کنه»، پدر فيزيوکراتها که يک پزشک بود تبعيت نميکرد. «فرانسوا کنه» جريان ثروت در اقتصاد را به جريان گردش خون در بدن بهصورت خودکار و بدون نياز به مداخله از خارج تشبيه ميکرد؛ اما اسميت متأثر از نيوتن و هابس، جامعه را گونهاي ماشين میديد، لذا انرژي و قدرتِ نيروي انساني را منبع ثروت اقتصادي میدانست. اسميت قصد نداشت با تأکيد بر عامل کار، اهميت زمين و سرمايه را انکار کند؛ بلکه ميخواست عامل کار را در مقابل قواي طبيعت بهعنوان محرک توليد بشناسد. او نظامي را ازنظر اقتصادي در نظر داشت که نهتنها منابع توليدي را در جهت باارزشترین کاربردها هدايت ميکند، بلکه موجب رشد و پيشرفت مداوم اقتصادي ميشود. ازاینرو، در نزد او رفاه اقتصادي به ظرفيت توليدي بستگي دارد و ظرفيت توليدي هم بهنوبهی خود به انباشت سرمايه و تقسیمکار وابسته است. با تقسیمکار و تخصص نيروي انساني، بهرهوري کار بالا رفته و درآمد افزايش پيدا ميکند. با افزايش درآمد، سود زياد ميشود و پسانداز و سرمايهگذاري به دنبال آن افزايش مييابد. افزايش در ميزان سرمايهگذاري موجبات پيشرفت در شيوهی فني توليد را فراهم ميکند که نتيجهی آن کاهش در ميزان هزينهها خواهد بود. کاهش در هزينهها نيز موجب افزايش مجدد ميزان سود ميشود و پسانداز و سرمايهگذاري بيشتري را ممکن ميسازد. درنتیجه تقاضاي کار شدت ميگيرد و با اين سازوکار جمعيت رشد ميکند و مجموع اينها رشد اقتصادي را باعث ميشوند. روندي که آغازشده بود و نحوهی نگرش انسان را به طبيعت دگرگون ساخته بود، حاصل تلاش فکري هابس، نيوتن، دکارت و آدام اسميت بود. اين روند از طريق کانت در قالب دستگاهي از مفاهيم بهگونهای منسجم در سنجش خرد ناب ارائه شد.
نفي غايتشناسي کانت
کانت قلمروهاي متفاوت ذهن را از هم تفکيک کرد. در اين تفکيک بود که دادههاي حسي از طريق نگرش يا سهش در فرمهاي زمان ـ مکان که آزاد از تجربه هستند (پيشيني)، در قلمرو حسگاني سامان مييابند و از طريق تبديل تصوير به شماتيک و انتقال آن به قلمروي فهم تبديل به مفهوم ميشوند. درگذر از فهم به خرد، هم پیوند با ايدههاي خرد است که مفاهيم تحت لواي ايدههاي اصلي که همان خدا، آزادي و جاودانگي است، سرانجام انسجام پيدا ميکنند و تبديل به دستگاهي منسجم ميشوند. آنچنانکه خود بيان ميکند او تلاش ميکند تا همهی سيستم را تحت يک ايده بياورد؛ درواقع اين ايدهها «تنظيمگر» هستند. بنابراين ساختار طبيعت از طريق فهم؛ يعني در چارچوب داوريها، مفاهيم و آغازهها صورتبندي ميشوند و از طريق ايدهها نظام ميگيرند. بدين طريق کانت طبيعت را فارغ از غايتشناسي (zweckmssigkeit) نظاره ميکند. اين نظاره بر طبيعت، فارغ از غايتشناسي، درواقع دستاورد هابس و نيوتن است. آنها چهار علت فاعلي، صوري، مادي و غائي را دوباره بازبيني ميکنند و علت غائي را حذف ميکنند که کانت در «سنجش خرد ناب» آن را در دستگاه فلسفي خود بارور کرد. اين کتاب تأثير جدي بر تمامي عرصههاي علوم ازجمله اقتصاد گذاشت. اين تأثير بدین گونه بود که در علم اقتصاد جامعه و طبيعت همانسان نگريسته ميشوند.
يکنواختي طبيعت جان استوارت ميل
بر پايهی اين کتاب، جان استوارت ميل يکي از مهمترين کتابهاي روششناسي را با عنوان «نظام منطق» نوشت. هرچند اساساً جان استوارت ميل در خوانش سنجش خرد ناب تا فهم بسنده ميکند و توجهي به قلمرو خرد که محل ايدهها است ندارد، کتاب نظام منطق نيز از تأثيرگذارترين کتب در علوم انساني بهويژه در علم اقتصاد است. ميل در اين کتاب، منطق استقرا را ستايش ميکند و ميکوشد گزارهی ترکيبي آزاد تجربه را که کانت در «سنجش خرد ناب» آن را صورتبندي ميکند، نقد کند. اين کتاب درواقع بيشتر معطوف به بررسي الگوها و روشها است تا منطق. در نظام نئوافلاطوني يکنواختي طبيعت از طريق فيض الهي صورت ميپذيرد، از دوران جديد که محور به «من انديشنده» انتقال يافت و کانت با چرخش کپرنيکي ذهن انسان را در مرکز قرار داد، اين مسئله جدي شده بود که چگونه طبيعت واجد وحدت و يکنواختي ميشود، جان استوارت ميل در کتاب نظام منطق يکنواختي طبيعت را با مفهوم آغازه صورتبندي ميکند. او به تأسي از کانت تلاش ميکند آغازهی تمثيل (Analogie) را بهمثابهی کبراي هر نوع تبيين علي مستدل کند.
ميل در کنار نظام منطق، يکي از مهمترين کتابهاي علم اقتصاد در قرن نوزدهم را با عنوان «اصول اقتصاد سياسي» نوشت. او در اين اثر نوع بشر را بهگونهاي در نظر ميگيرد که گويا تنها مشغول به دست آوردن و مصرف کردن ثروت است و هدف اين علم آن است که شيوهی عمل انسان در شرايط اجتماعي را نشان دهد. البته در شرايطي که تنها همين انگيزهی ثروت جویی در رفتارهاي انسان حاکم باشد، اقتصاد سياسي ميکوشد نشان دهد که روش پيشيني يا رسيدن از کل به جزء در علم اقتصاد سياسي و در تمامي شاخههاي علوم وابسته به اخلاق، تنها روش مشخص و علمي پژوهش است. در اين کتاب ميل بيان ميکند که يکي از محکمترين علتها براي تفکيک ميان هنر و علم اين است که اصل طبقهبندي در علوم غالباً تابع طبقهبندي علت است. درحالیکه هنرها را میبايست بر اساس طبقهبندي تأثيرات دستهبندي کرد؛ يعني همان محصولي که خلقش هدف اصلي آنها است. بدين شکل که اثر هنري، ابعادي تأثيرگذار دارد که با توليدات غيرِهنري که فاقد اين تأثيرگذاري هستند متفاوت است. از اين گذشته جان استوارت ميل تلاش ميکند با توجه به مفاهيم علوم اجتماعي، علم اقتصاد را بازسازي کند تا بتواند دست به اقداماتي بزند که نتايج آن براي هدفهاي عالي رفاه اجتماعي و توزيع درآمد، عادلانه و مفيد است. مبتني بر اين مباني، علم اقتصاد تناورده شده و بسط يافته است.
وحدت کاري هگل
هگل کوشيد نواقص روشنگري را تکميل کند. او بيان کرد که بهجای رياضيات، تاريخ زمام امور را به عهده بگيرد. مقولات تفکر، درست در عواملي مانند آداب و سنن، روح، زمان و نظاير آنها ريشه دارد و براي تبيين واقعيت، قانون طبيعي از اصول موضوعه بسيار سودمندتر است. هگل دريافته بود که تفکر بايد تاريخي باشد، او بيان کرد که مسيحيت چون خود را در مخالفت با جهان يافت، ناچار به واقعيت به چشم اخلاقي و در چارچوب خير و شر مينگريست؛ ازاینرو بر خودمختاري اخلاقي فرد و نيز جدايي او از جامعه، قوانين و عرف تأکيد داشت. قانون اخلاق درون انسان، نور هدايت رفتار و نتيجهی تفکر است نه جامعه. هگل با تفکيک Moral از Sitte، اخلاق فردي را از اخلاق اجتماعي تفکيک کرد. اصل خودمختاري اخلاقي بهجای اخلاق اجتماعي، تفسير رويدادها را نه به واقعيت؛ بلکه به اخلاق دروني تقليل داد. هگل در بررسي روند تاريخ به پيدايش واحدهاي خانوادگي متفاوت که هر يک داراييهايي از آن خود دارد، ميپردازد و ازآنجاکه دارايي، عنصر ضروري و سازندهی فرديت است، فرد براي آنکه بهعنوان يک فرد باقي بماند، ناچار است از دارايي خود نگهداري و دفاع کند. اين گذار از خانواده به ملت درواقع گذار از حالت طبيعي به دولت و جامعهی مدني است. تفسير هگل از نبرد براي به رسميت شناختن متقابل که در فصل «خدايگان و بنده» در «پديدهشناسي روح» به آن ميپردازد، نبردي را به رسميت ميشناسد که نتيجهی آن يکپارچگي واقعي است. نوعي يکپارچگي که ناشي از آگاهي است، اما اين وحدت محصول کوششهاي خودآگاهانهاي است براي آنکه تنازعهاي موجود، در جهت مصلحت کل به عمل واداشته شوند. هگل اين وحدت را يک وحدت باواسطه ميخواند که گونهی فعاليت واسطهاي آن کار است. انسان از طريق کار بر بيگانگي از جهان فائق ميآيد و طبيعت را بهصورت ميانجي مناسبي براي تحول نفس خويش درمیآورد؛ انسان از طريق کار وجود اتميزهشدهاش را از دست میدهد و بهصورت کلي درمیآید و از آن طريق عضو يک اجتماع ميشود. او درواقع نوع کاري را توصيف ميکند که ويژهی توليد کالايي است.
ميراث انسان اقتصادي براي مارکس
هگل آنچه را هابس بنانهاده بود به اوج خود رساند. ميان هابس و هگل دورهی خاصي طي شد؛ دورهی دولت مطلقه که نيروهاي اقتصادِ سرمايهداري را رها کرد و سازوکارهاي سرمايهداري را آشکار نمود. بهتدريج اين نوع فرم از اقتصاد در جوامع گسترش يافت، اما درعینحال مناسبات سرمايهداري مورد نقد جدي قرار گرفت. مهمترين نظريهپرداز در اين زمينه کارل مارکس است. درست است که مارکس سرمايهداري را نقد ميکند، اما بنيانهاي تفکر هابس و آدام اسميت؛ يعني اتکا به «انسان اقتصادي» را میپذيرد. او اقتصاد را تنها عاملي میداند که اوضاع سياسي، اجتماعي، فکري و ديگر پديدههاي اجتماعي را کنترل ميکند. پايهی تفکر مارکس متکي بر گونهاي ماترياليسم تاريخي است که به قول شومپيتر همان تفسير اقتصادي تاريخ است. اين نگاه که اقتصاد در زندگي عملي و تاريخ و سياست اهميت جدي پيدا ميکند و همهی عرصههاي زندگي، تحتالشعاع اقتصاد و عناصر اقتصادي قرار ميگيرد، ناشي از رويکرد دوران جديد است. در قرونوسطی و در يونان آنچنانکه در آغاز نوشتار اشاره کردم، شهروند polis، يک فرد اقتصادي نبوده است، بلکه در دوران جديد است که با اتکا به «انسان اقتصادي»، بورژوا شکل ميگيرد.
ظهور علوم فرهنگي و شکلگيري اقتصاد فرهنگي
سرانجام با نقدي که نيچه به پايههاي فکري اين دوره وارد کرد، اين نقد به مفهوم طبيعت، قانون و انديشهی پيشرفت، همهی زمينه را بهگونهای فراهم کرد تا «ريکرت» به نقد نظاممند علم طبيعي بپردازد.
علوم فرهنگي ريکرت
«ريکرت» در کتاب مهم خود «محدودیتهای مفهومسازي در علوم طبيعي» زمينهی لازم براي فرد تاريخي (historisch Individuum) و علوم فرهنگي را فراهم کرد. بدين شکل مفهوم فرهنگ، مفهومي ارزشي است؛ يعني واقعيات تجربي، ازآنرو و تا جايي براي ما به فرهنگ تبديل ميشوند که ما آنها را با ايدههاي ارزشي در ارتباط قرار دهيم يا به دليل ارتباطشان باارزشها براي ما اهميت يابند. لذا تنها بخش کوچکي از واقعيات ملموس موجود، رنگ تمايلات وابسته به ارزشهاي ما را ميگيرند و تنها همانها هستند که براي ما معنا دارند. با اين درک، قضاياي جهانشمول، ساختن، مفاهيم انتزاعي، دانستن قاعدهمنديها و تلاش براي ترکيببندي کردن آنها بهصورت قانون در علوم فرهنگي، واجد دلالت علمي نيست. درواقع از جنبهی مباني، اگر شکلگيري علم اقتصاد در سنجش خرد ناب، صورت مفهومي به خود گرفت و کانت کوشيد تا در اين کتاب سيستم مفهومي فراهم آورد، با نقدي که نيچه به متافيزيک دوران روشنگري ارائه داد و با رجوعي که نئوکانتيها همچون «ريکرت»، «ويندلباند» و «دورسن» به کتابهاي «سنجش خرد عملي» و «سنجش نيروي داوري» کردند، کوشيدند علوم فرهنگي را متناسب با اين دو کتاب بازسازي کنند. در اين رويکرد فرهنگي، درک ديگري از طبيعت صورتبندي شد و مفهوم توليد اقتصادي مبتني بر اين رويکرد بازسازي گرديد. در اين رويکرد، نيروي کار نه در درگيري با طبيعت، بلکه در هماهنگي با طبيعت به توليد میپردازند. بنابراين مفهوم کار بهگونهاي ديگر درک ميشود که با درک مفهوم کار نزد اصحاب روشنگري و در ادامه هگل بسيار متفاوت است. در اين درک از نيروي کار، کار بيش از هر چیز از طريق خلاقيت صورت ميگيرد. ازاینرو، نيروي تخيل بیشازپیش درروند کار عمل ميکند و از طريق تخيل که نخستين گام است، امر شناخت در هم پیوندی با ايدههاي خرد قرار ميگيرد تا نوعي از کار را ساماندهي کند که واجد جدايي سوژه از ابژه نيست. در اين سازوکار، خرد، غايتمندي را به طبيعت وارد ميکند و با ورود اين غايتمندي، طبيعت از حالت يک ابژهی صرف که شبيه جسد است، بيرون آمده و در يک هم پیوندی ابژه با سوژه، حالتي خاص پديد ميآيد که در اين حالت بهجای رويارويي با طبيعت، هماهنگي با طبيعت شکل ميگيرد.
بر اين بنيادها، روش علم اقتصاد که متأثر از مدل فيزيک بود، اين روش را ترک ميکند و ميکوشد از طريق ترکيب تخيل و ايدههاي خرد، غايتمندي را به طبيعت وارد کند. غايتمندي که هابس و نيوتن از طبيعت حذف کردند و کانت در سنجش خرد ناب کوشيد آن را بفلسفد، اينک با رجوع به سنجش نيروي داوري، دوباره به طبيعت بازگرداننده ميشود. بدينسان امکان علم اقتصادي ديگر در بستر علوم فرهنگي ممکن ميشود و انسان اقتصادي به «انسان فرهنگي» تبديل ميشود. انسان فرهنگي، ديگر بهطور یکبعدی به جهان نمينگرد که طبيعت را بهمثابهی ابژه بنگرد و از طريق اين ابژه ديدن طبيعت، همهی عناصر زندگي و روابط اجتماعي را همچون جسد يا لاشه ببيند، بلکه نگرش او به جهان بهگونهاي است که فرمي از همبودی (Mitsein) را ممکن ميسازد. در اين همبودی، اقتصاد ديگر هدف نيست؛ بلکه وسيلهاي براي ارتقاي کيفيت زندگي است که اين کيفيت، ابعاد گوناگون و متنوع هستي انسان را در برمیگیرد.
وضعيت تدبير اقتصاد در ايران و امکان اقتصاد فرهنگي
ورود ايران به دوران جديد با انقلاب مشروطيت شکل گرفت؛ اما از جنبهی نظري، ورود علم اقتصاد به ايران همچون تمامي علوم جديد ديگر، بدون توجه به علوم در سنت گذشتهی ايران و ايران دورهی اسلامي بوده است. ازاینرو پرداختن به نسبت سنت قدمايي و علم اقتصاد نوين ايران، براي شکلگيري علوم در ايران امروز ضرورت جدي دارد که در اين زمينه، تاکنون کار چنداني صورت نگرفته است.
در دوران جديد ايران ميتوان به دو کتاب مهم يکي از «محمدعلي جمالزاده» به نام «گنج شايگان» و ديگري «ثروت ملل» محمدعلي فروغي اشاره کرد. فروغي در اين کتاب ميکوشد علم ثروت ملل را نوعي معرفت به قوانين و کيفيات ازدياد ثروت مملکت و ساير امور راجع به آن تعريف کند. در اين کتاب، فروغي ميکوشد ابعاد اجتماعي به اقتصاد بدهد. اين کتاب بهعنوان نخستين کتابي که يک ايراني در دوران جديد راجع به اقتصاد نوشته است، فاقد مباني جدي از جنبهی تئوريک و فلسفي است. ميتوان گفت فروغي اطلاع چنداني از شکلگيري علوم از جنبهی روش و محتوا نداشته است؛ اما اين دو کتاب چندان پايهی عمل واقع نشد و از اساس واجد آنچنان کيفيتي ازنظر علمي نيز نبودند که بتواند پايهی عمل واقع شود.
بسياري از کتابهايي که درزمینهی اقتصاد، پايهی کار براي روندهاي اقتصادي در ايران بوده است، کتابهاي ترجمه از گرايشهاي متنوع و متکثر اروپايي و آمريکايي بوده است که در قالب گرايشهاي متفاوت، خود را در پروژههاي اجرايي ايران طي نزديک به صدسال گذشته نشان داده است؛ اما آنچه در ميان اين گرايشهاي متنوع ميتوان ديد، همانا الگوبرداري از مدلهاي اروپايي و آمريکايي بوده است که بدون توجه به تکوين تاريخ اجتماعي و فرهنگي اين الگوها به جامعه و تاريخ ايران تحمیلشده است. بهتدريج در مدرسههاي عالي و دانشگاهها، رشتههاي اقتصاد و شاخههاي مختلف در ايران تأسيس شدند. بررسي روند دانش اقتصاد در ايران در دانشگاههاي رسمي، مؤيد اين نظر است که اکثر کتابهاي اقتصادي بیشازپیش به تمرينهاي رياضي تقليل يافته است و کمتر به بررسي مسائل اقتصادي ميپردازند. محتواي اين کتابها، بيشتر به نحو سرمايهگذاري و بازدهي بيشتر يا تخصيص بهتر منابع میپردازند و در اين الگو و انديشهی راهنما، تصور ميشود که اگر بازدهي زياد شود و يا سرمايهگذاري بالاتر رود و يا منابع بهصورت بهينه تخصيص يابد، رفاه مردم بالاتر خواهد رفت. اگرچه برخي اقتصاددانهاي ايراني، متأثر از مباحث مارکسيستي يا مباحث توسعه کوشيدند مؤلفههاي اجتماعي را در اقتصاد وارد کنند و در چارچوب اقتصاد توسعه ادبياتي به وجود آورند و طرحهايي را ارائه دهند، اما ازآنجاکه اين ادبيات به نفس امر جامعهی ايران همواره بيتوجه بودهاند، نتوانستهاند به اهدافي که موردنظر قرار داده بودند، برسند.
البته در طي سالهاي گذشته، مفاهيم اقتصاد فرهنگي نيز به ادبيات ايران واردشده است؛ اما همچون گذشته، اين ادبيات نيز از خلال ترجمه و متأثر از مباحث کشورهاي اروپايي و آمريکا بوده است. اين رشته از اقتصاد، نخست در چارچوب اقتصاد هنر در ايران مطرح شد، اما آنچه در انتقال اين رشته بايد موردتوجه قرار گيرد اين است که اين نوع فرم از اقتصاد هنر و اقتصاد فرهنگ، ميکوشند فرهنگ را بهمثابهی کالا موردبررسی قرار دهند و چگونگي کالايي شدن عناصر فرهنگ را دريابند. به همان صورتي که در مباني علم اقتصاد نوين به فرهنگ نگريسته ميشد. حالآنکه در اصل، پرسش بنيادين رويکرد اقتصاد فرهنگي آن است که چگونه از مباني علم فرهنگ ميتوان اقتصاد را نظاره و فهم کرد.
درواقع ايران، سرزمين گستردهاي از جنبهی جغرافيايي و متنوع از جنبهی فرهنگ و غني از جنبهی منابع طبيعي است. اين سرزمين پهناور با اين تنوع و گستردگي، اگر بخواهد ساماني در خود بيابد، ناگزير بايد به اين تنوع و پيچيدگياش توجه جدي شود. بخشي از ايران، کويري است که با خود روحيات و منش کويري را به همراه آورده است، برخي از مناطق ايران، کوهستاني است، برخي از مناطق گرمسير است و واجد آبوهواي استوايي است. اين تنوع با خود روحيات و منش متنوع به همراه ميآورد؛ ازاینرو، اگر مسائل در بستر فرهنگ ديده شود، بايد مؤلفههاي خردِ شکلگرفته در هر منطقهاي را شناخت. بدینصورت که دريافت، خرد کويري، يعني خردي که در دل کوير، باغ طراحي ميکند با خرد کوهستاني، چه تمايزهايي دارد و خردي که زندگي خود را در عشاير ساماندهي ميکند، چه ويژگيهايي داشته و دارد. اگر اين درک از فرهنگ و اقتصاد در دوران جديد تاريخ انديشه، راهنما قرار ميگرفت، آنگاهکه ايران ميخواست مسير خود را به دوران جديد طي کند، دانشي را ساماندهي ميکرد که در هماهنگي با طبيعت و فرهنگ باشد، نه دانشي که بر اساس مدل فيزيک ـ رياضي، پيامد آن درگيري مداوم با طبيعت است. همچنين مفهوم ما از کار، مفهومي نبود که با طبيعت ميجنگيد يا همچون درک رمانتيکها، کاري برساخته که مفتون طبيعت است، نبود؛ بلکه بر اساس فرمي از خرد تعيين و تناورده ميشد که باملاحظهی پيچيدگيها عمل ميکرد. اين مهم تنها با توجه به مباني علوم ممکن است تا علوم بهطور عام و اقتصاد بهطور خاص در بستري از علوم فرهنگي شکل گيرد. توجه به مباني نيز يک بحث فلسفي است، اما فلسفهاي که به مسائل اجتماعي، فرهنگي و زندگي توجه ميکند.
منتشرشده در: نشریه سوره شماره 80-81 آذر و دي 1393