تسکین احساسات؛ ناتوانی تئوری‌های پسا استعماری در بازسازی تمدنی

تسکین احساسات؛ ناتوانی تئوری‌های پسا استعماری در بازسازی تمدنی

نویسنده: محمدعلي مرادي

اشاره
نخستین استعمارگران سربازان، ماجراجویان و دانشمنداني غربي بودند كه دولت‌هايشان در ابتدا، اقدامات استعماری نداشتند، اما پس از دوران استعمار و خصوصاً در طي دهه‌هاي اخير تئوری‌های پسا استعماری در خود نظام آکادمیک غربي و در یک‌روند مبارزاتی و ناشی از احساسات ضد استعماری، شكل گرفت. ازاین‌رو بیش‌تر فرمی از مقاومت را داشته كه این فرم نمی‌تواند در بازسازی این کشورها نقشی را بازی کند.

هسته‌ی اين تئوری‌ها را می‌توان دانش به‌مثابه پراکسیس دانست كه می‌کوشد دانش آکادمیک کشورهای غربی را موردنقد قرار داده و امر اروپا مرکزی را در آن ساختار فکری، برملا کند تا نشان دهد که چگونه علوم در جهت تثبیت قدرت کشورهای اروپائی عمل می‌کند.
آنچه برای فهم تئوری‌های پسا استعماری واجد اهمیت است، بررسي آرا نخستین نویسندگانی است که در این مورد ادبیاتی توليد کرده‌اند افرادی چون گاندی و نهرو در هند، مائو تسه دون، هوشه مین، امه سزر، فرانس فانون، قوام نکرامه، سنگور، جمال‌الدین اسدآبادی و چه‌گوارا.
 
زمینه‌های شکل‌گیری تئوری‌های پسا استعماری
در نظام آکادمیک از سال‌های 1980 بود که تئوری‌های پسا استعماری خود را تثبیت کرد؛ اما پرسشی که مطرح است، این است که ریشه‌های تئوری‌های پسا استعماری کدام هستند و چه روابطی بین تئوری انتقادی و تئوری‌های نژادی و فمینیست آکادمیک با پسا ساختارگرایان روانکاوی و مارکسیست دارد. تئوری‌های پسا استعماری در نیمه‌ی دوم جنگ جهانی ظهور پیدا کردند، ازاین‌رو می‌توان گفت که تئوری‌های جوانی هستند و منشأ جدیدی دارند. تئوری‌های پسا استعماری حاصل تأثیر جریان‌های بعد از استعمار اروپایی عصر جدید هستند. مسائل آن درواقع از سال‌هایی آغاز شد که کریستف‌کلمب قاره‌ی آمریکا را کشف کرد. در این دوران که آغاز سفرهای اکتشافی است، روابط تجاری فرا قاره‌ای در حال شکل‌گیری است. در آغاز دولت‌ها اقدامات استعماری نداشتند؛ بلکه نخستین استعمارگران سربازان، ماجراجویان و دانشمندان بودند. استعمار با شیوه‌های متفاوت پدیدار شد. جدا از انگلستان، اسپانیا، پرتقال و فرانسه که مهم‌ترین کشورهایی هستند که مستعمره دارند، بلژیک، هلند، دانمارک و آلمان نیز دارای مستعمره بوده‌اند. این کشورها با اهداف گوناگون اقتصادی، نظامی و استراتژیک به استعمار کشورها دست می‌زدند؛ اما تاریخ استعمار فقط تاریخ تسلط بیگانگان و تحت‌فشار قرار دادن و استثمار مستعمرات نیست؛ بلکه تاریخ مقاومت هم هست. می‌توان گفت منشأ و ریشه‌ی تئوری‌های پسا استعماری همین مقاومت در مقابله با کشورهای استعمارگر است. این مقاومت‌ها در فرم‌های گوناگون در کارائیب، آمریکای لاتین و هند انجام می‌گرفت.
 
نخستین نویسندگان
آنچه برای فهم تئوری‌های پسا استعماری واجد اهمیت است، نخستین نویسندگانی است که در این مورد کوشیده‌اند ادبیاتی را ایجاد کنند، افرادی چون ماهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو در هند، مائوتسه دون در چین، هوشه مین در ویتنام، امه سزر، فرانس فانون، قوام نکرامه، سنگور، در کشورهای آفریقایی، جمال‌الدین اسدآبادی یا افغانی که متعلق به جنبش اسلامی است و چه‌گوارا در آمریکای لاتین که جنبش مارکسیستی و ضد غربی را دنبال می‌کرد.
 
استعمار همه‌جانبه
درواقع می‌توان منشأ تئوری‌های پسا استعماری را تأثیرات همه‌جانبه‌ یا استعمار در قلمرو استعماری دانست که شامل همه‌ی امور روزانه، سیاسی و اجتماعی در مستعمرات می‌شد، این تأثیر فراگیر استعمار در عرصه‌های مختلف را می‌توان یکی از منشأ‌های تئوری‌های پسا استعماری دانست؛ اما جدا از این تجربه‌ها، متن‌های تئوریک و ادبیاتی نیز شکل‌گرفته است که در ارتباط با تجارب بین فرهنگی و نژاد ‌گرایانه و ساختار طبقاتی متروپل‌ها و افزون بر این‌ها تجارب زنانه و تحلیل‌های جنسیتی- فمینیستی، نقش مهمی در تئوری‌های پسا استعماری دارد.
 
پسا ساختارگرایی
از جنبه‌ی تئوری، مباحث پسا ساختارگرایان و مباحث روانکاوانه در بسط تئوری‌های پسا استعماری از اهمیت ویژه برخوردار هستند. همچنین باید به تأثیر مباحث مارکسیستی و پسا مارکسیستی در شکل‌گیری تئوری‌های پسا استعماری توجه کرد. تئوری‌های پسا ساختارگرایان یک کنش انتقادی به مدرنیته‌ی غربی و وعده‌های آن است؛ ازاین‌رو این تئوری‌ها به درک خطی و غایت‌مندی تاریخ که بر اساس فهم اندیشه‌ی پیشرفت است و می‌کوشد تا این مؤلفه‌ها را اموری جهانی معرفی کند، انتقاد جدی وارد می‌کند و ایده خودبسندگی و عقلانیت سوژه را مورد پرسش قرار دهد. یکی از مهم‌ترین تئوری پردازان پسا ساختارگرا میشل فوکو و بحث تحلیل قدرت اوست که بین قدرت و دانش ارتباط تنگاتنگی مشاهده می‌کند.
 
واسازی
مؤلفه‌ای دیگر که در شکل‌گیری تئوری‌های پسا استعماری واجد اهمیت است و البته از مباحث پسا ساختارگرایان وام گرفته می‌شود، روش و اسلوب واسازی (Dekonstruktion) ژاک دریدا است. این اسلوب که شیوه‌ی خاصی در خوانش متون است به دریدا کمک می‌کند تا در مواجه‌ با اپیستمه، قهر را در ساختار هیراشیک پنهان متون مورد ارزیابی قرار دهد.
 
روانشناسی استعمار
تأثیر روانشناسی استعمار را باید یکی از متن‌های مهم پسا استعمار تلقی کرد. باید به کتاب فرانس فانون بنام «پوست سیاه، ماسک‌های سفید» توجه کرد که گونه‌ای اتو بیوگرافی است که تجربه‌ی نژادپرستانه در متروپل‌ها را مورد چالش قرار داده است. در این مورد «آلبرت ممی» و «ناندی» مطالعات مهمی را درباره‌ی مسئله‌ی استعمار در آفریقا صورت دادند، «آلبرت ممی» نویسنده و جامعه‌شناس درباره‌ی استعمار تونس و روانشناس اجتماعی «ناندی»، برخی پایه‌های تئوری‌های پسا استعماری را مستدل کردند. منتقدان فمینیست پسا استعماری بیشتر بر روی مسائل نژاد و قومیت متمرکز شدند. آن‌ها در این بستر مسائلی مثل جنسیت، میل و غریزه را درروند شکل‌گیری استعمار موردتوجه قراردادند. یکی از نمونه‌های روشن این درک از پدیده‌ی استعمار مک ‌کلینتک (Mcclintock) است که کوشیده است فانتزی‌های اروتیک استعمارگران حاکم را توصیف کند. این دیدگاه روانشناسی و روانکاوانه می‌کوشند به‌جای ابعاد اقتصادی و سیاسی استعمار و مستعمرات، بیش‌تر مسائل فرهنگی را موردتوجه قرار دهد.
 برخی این رویکرد فرهنگی را موردنقد قراردادند که این دیدگاه فرهنگی به امر ماتریالیستی مؤلفه‌های امپریالیستی بی‌توجه هستند و دراین‌باره سکوت می‌کنند. این رویکرد به اقتصاد سیاسی توجه می‌کند و می‌کوشد تا به مباحث «گرامشی» و «لوئی التوسر» رجوع کنند. از این نمونه باید به «مدرسه‌ی مطالعات فرهنگی بیرمنگام» توجه کرد که متأثر از مباحث مارکسیستی هستند؛ اما اگر بتوان پدر معنوی برای پسا استعماری را نام برد باید به «فرانس فانون» توجه کنیم.
 
فانون
 مهم‌ترین نوشته‌ او ـ‌آن‌چنان‌که قبلاً ذکر شد‌ ـ «پوست سیاه و ماسک سفید» یا «ﺳﺎل ﭘﻨﺠﻢ انقلاب الجزایر» است؛ اما کار اصلی او که در این زمینه واجد اهمیت جدی است «نفرین‌شدگان زمین» است که ایده‌ی مرکزی آن چالش با استعمار فرانسه است و شانس‌ها و مسائل جنبش رهائی‌بخش را از خلال تجارب شخصی و سیاسی موردتوجه قرار می‌دهد. او که در دوران دانشجویی مسئول یک کلینیک روانی درمانی الجزایری بود، کوشیده است، این تجارب ضد استعماری را نوشته و درواقع یک بیانه‌ی ضداستعمار صادر کند. ازنقطه‌نظر فانون، استعمارگران جهان را به دوجهان تقسیم می‌کنند که این تقسیم بنیادهای نژادپرستانه دارد و نظم مستعمره بر پایه‌ی مؤلفه‌ی نژادپرستی می‌چرخد. او این منطق نژادپرستانه را این‌گونه بیان می‌کند که در این منطق، «انسان ثروتمند است چون‌که سفید است و انسان سفیداست چگونه ثروتمند است».
 فانون منطق نژادپرستانه را در تناسب با دین نیز تحلیل می‌کند و تنش مسلمانان و مسیحیان را در این رابطه ارزیابی می‌کند. فانون در کتاب «ﺳﺎل ﭘﻨﺠﻢ انقلاب الجزایر»، به نقش حجاب زنان الجزایري می‌پردازد و اين‌که جنسیت چگونه در مبارزه ضد استعماری، نقش بازی می‌کند، تمایز فرهنگی چطور صورت می‌پذیرد و نظم مستعمرات ظاهراً بااراده پیش برنده‌ی عدالت جنسی عمل می‌کند. اسپیواک این راهبرد را دگرسازی جنسی می‌نامد و بیان می‌کند که مردان سفید، زن قهوه‌ای را در مقابل مردان قهوه‌ای حمایت می‌کنند.
 
هال
در سال‌های 1990 جامعه‌شناس و پژوهشگر فرهنگ انگلیسی استوارت‌ هال مقاله‌ای انتشار داد که واجد اهمیت در تئوری‌های پسا استعماری است. موضوع این مقاله نقش جوامع غیر اروپائی در ظهور آن چيزي است كه امروز مدرنیته نامیده می‌شود؛ آن خصوصیاتی که در مورد مدرنیته غربی بیان می‌شود خصوصیات ويژه‌اي چون بالاترین توسعه‌ی درجه‌ی صنعتی، بازار آزاد، اصول سازمان‌دهی، نظم شهری و... الگویی سکولاراست که به‌مثابه ویژگی مدرنیته تعین یافته است، پرسش ویژه‌ای که‌ هال طرح می‌کند این است که چگونه ایده‌ی پایه‌ای تمایز بین غرب و سایر جهان را می‌شود ترسیم کرد. هال می‌کوشد که امری را که غرب از یک‌سو و سایر جهان را از سوی دیگر قطعی گرفته است موردنقد جدی قرار دهد؛ چراکه از این نقطه‌نظر غرب را یکپارچه تصور می‌کند، حال‌آنکه چنین یکپارچگی واقعیت ندارد؛ بلکه آن واجد تمایز و چندگانگی بسیار است و بقیه نیز همین تمایز و چندگانگی را دارند. او این مطلب را با مفهوم (Differenz) صورت‌بندی می‌کند.
هال این کلیشه‌سازی بین دوجهان یعنی غرب و بقیه‌ی جهان را که گویی آن‌ها در نظام بسته‌ای در تمامی زمینه‌ها از دین در جامعه تا توسعه اقتصادی قرار دارند، نقد می‌کند. او می‌کوشد این تمایز بین غرب و بقیه‌ی جهان را به‌مثابه یک واقعیت تجربه و نظاره کند. ازاین‌رو به تاریخ رجوع می‌کند و گسترش اروپا را در قرن پانزدهم می‌بیند و منشأ تاریخی گفتمان غرب و سایر جهان را در فضای تاریخی می‌بیند و در این توجه تکوینی مفهوم «جهان نو» را بیان می‌کند که این مفهوم چگونه بار اروپا مرکزی دارد.
 مسئله دومی که ‌هال بر آن تأکید می‌کند اهمیت علایق اقتصادی است. درواقع در جریان گسترش اروپا، گفتمان غرب و سایرین، یک ضربه بود و سومین نکته این‌که در برخورد اروپا با سایرین یک رابطه‌ی برابر شکل نمی‌گیرد؛ بلکه بیشتر یک رابطه‌ی سلطه آمیز است. آنچه یک گفتمان هیراشیک ایجاد می‌کند که فقط دو فضا را باهم مقایسه نمی‌کند؛ بلکه یکی از این دو فضا یعنی غرب را در موقعيت برتر قرار می‌دهد، تأمل‌برانگیز است درحالی‌که آن دیگری در مقابل آن قرارگرفته که درواقع توسعه‌نیافته و بی‌تمدن است. این تصویری است که از سایرین ارائه می‌شود.
 
سعید
تحلیل فوق را به فرمی دیگر ادوارد سعید در کتاب شرق‌شناسی خود ارائه داد. او این دوگانه‌ی غرب و سایرین را به گفتمان دوگانه‌ای به نام شرق و غرب صورت‌بندی می‌کند. سعید این به دوگانه ابعادی جغرافیائی می‌دهد و بیان می‌کند که شرق درواقع تعین «دیگری» اي است که غرب می‌سازد. سعید در تحلیل این دوگانه سازی، رویکرد ذات‌گرایانه را نقد می‌کند، او به‌عکس، این دوگانه را پدیده‌ای پیچیده، ناهمگن و دینامیک ارزیابی می‌کند. او در عبور از امر جوهری دیدنِ مسئله، بیان می‌کند كه رابطه‌ی شرق و غرب یک رابطه‌ی برابر نیست؛ بلکه یک رابطه‌ی هیراشیک است؛ شرق‌شناسی درواقع سمبل قدرت اروپائی‌ ـ‌ آتلانتیکی بر روی شرق شده است.
سعید که شرق‌شناسی را به‌مثابه یک‌رشته دانشگاهی می‌بیند به تحلیل نظام تولید علم و نهاد علمی، واژگان و نظام اداری می‌پردازد. مبانی نظری او به میشل فوکو تعلق دارد. او افزون بر این از بخشی از نظریات گرامشی در هژمونی فرهنگی مدد می‌گیرد، هسته‌ی مرکزی نظریه فوکو و گرامشی حول محور قدرت شکل می‌گیرد و سعید بر این پایه نسبت رشته‌ی شرق‌شناسی را باقدرت استعماری تبیین می‌کند. ادوارد سعید در ادامه‌ی کتاب «امپریالیسم و فرهنگ» بر ابعاد فرهنگی امپریالیسم تأکید می‌کند. سعید در تحلیل خود از شرق‌شناسی و مؤلفه‌های امپریالیسم و گفتمان سایر جهان انتقاد می‌کند. او در نقد این فکر دوگانه سازی می‌کوشد آن‌را در ابعاد شناخت‌شناسی و فرم دانستن بیان کند.
 
چاکرابارتی
مطلب فوق را یک تاریخ‌نگار هندی بنام چاکرابارتی بامعنایی بنام «ناحیه‌ای کردن اروپا» توضیح می‌دهد. او از طریق این معنا می‌کوشد غربی کردن را موردانتقاد جدی قرار دهد و تفکر غربی را که تلاش می‌کرد خود را امری عام بیان کند، از سویی نقد کند و از سویی دیگر از آن مرکززدائی کند. چاکرابارتی می‌کوشد کاربرد خشونت، تراژدی، ابعاد متناقض و طنزگونه‌ی تاریخ مدرن را توصیف کند. او بابیان امری که ادوارد سعید «سفر به‌سوی درون» نام نهاد، توصیف خود از غرب را تکمیل می‌کند. اگر سعید تلاش می‌کند تا که از دوگانه‌ی غرب و سایرین عبور کند، تحلیل چاکرابارتی در مقابل تأثیر جدی تفکری است که تفکر غرب را عام می‌پندارد. مسئله مرکزی چاکرابارتی تاریخ‌نویسی غربی است که تصور اروپائی از توسعه، مدرن کردن و کاپیتالیسم در بنیان آن قرار دارد، بدین شکل که با توجه به این مؤلفه‌ها تاریخ را می‌نویسند و با این معیار و مقیاس‌های اروپائی که آن‌را جهانی می‌پندارند، می‌کوشند بر سایر جهان تسری دهند. چاکرابارتی تاریخ هند را موضوع قرار می‌دهد تا برنامه‌ی تاریخ‌نویسی غربی را موردانتقاد قرار دهد. او در تاریخ‌نویسی به ابعاد تمایز دینی هند در قلمروهای ایمان و خرد با دین استعمارگران و تأثیر آن در سیاست می‌پردازد. او می‌کوشد میراث تفکر سیاسی ‌ـ ‌دینی را مثبت ارزیابی کند؛ اما اسپیواک می‌کوشد از مناظر مارکسیستی و چپ‌ ـ‌ لیبرال پیشنهادی ارائه دهد تا به‌نقد جدی برنامه‌ی پسا ناسیونالیستی چاکرابارتی بپردازد، چراکه مردم نمی‌توانند قدرت نخبگان را در برنامه‌ریزی و توسعه، محدود کنند.
 
سوژه‌ی اقلیتی
ازآنجاکه واعظین تئوری‌های پسا استعماری از کشورهای متفاوت هند، آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه هستند که در کشورهای آمریکائی و اروپائی زندگی می‌کنند، مسئله‌ی هویت یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های آنان است. در این زمینه مطرح می‌شود که این سوژه واجد چه ویژگی‌هایی است و چگونه هویتی فردی و جمعی در آن‌ها شکل می‌گیرد و در این زمینه چگونه فرهنگ ترکیبی به وجود می‌آید که درواقع در مقابل فرهنگ ناب است. آن‌ها بر فرهنگ مختلط تأکید می‌کنند. در این زمینه هومي بابا این نوع فرم غیرناب فرهنگ را با مفهوم چند‌رگه‌ای یا مارپیچی، پیوندی (Hybriditat) توضیح می‌دهد. این مفهوم برای هومي بابا فقط یک امر فرهنگی مختلط مانند مفهوم مختلط در بیولوژی معنا نمی‌دهد که تقاطع گیاهان و جانوران را می‌سازد؛ بلکه به آن معنایی که هومي بابا بکار می‌برد، بیش‌تر صورت‌بندی پیچیده‌ی فرهنگی را نشان می‌دهد. بر پایه‌ی این درک است که ایده‌ی هماهنگی فرهنگ ملی را می‌شکند و می‌کوشد کثرت فرهنگی را جایگزین آن کند.
 
کشورهای غیر غربی
 اگر بخواهیم هسته‌ی تئوری پسا استعماری را بیان کنیم، می‌توانیم آن‌را دانش به‌مثابه پراکسیس دانست كه تلاش می‌کند از طریق دانش نه‌فقط به امر تئوریک بپردازد بلکه سویه عملی داشته باشد. ازاین‌رو می‌کوشد دانش شکل‌گرفته در فضای آکادمیک کشورهای متفاوت غربی را موردانتقاد جدی قرار دهد و امر اروپا مرکزی در این ساختار فکری را برملا کند و نشان دهد که چگونه علوم در جهت تثبیت قدرت کشورهای اروپائی عمل می‌کند.
پرسشی که برای ما مطرح می‌شود این است که این تئوری‌ها در کشورهای غیر غربی چه کارکردی می‌توانند داشته باشند؛ چراکه این تئوری‌ها، اگرچه در یک‌روند مبارزاتی و ناشی از احساسات ضد استعماری در نظام آکادمیک غرب ایجادشده است، ازاین‌رو بیش‌تر فرمی از مقاومت را دارد و اما این فرم نمی‌تواند در بازسازی اين کشورها، نقشی را بازی کند. پایه‌های این نظریه‌ها متکی به متن‌های بنیادین تمدن غربی نیست. تئوریسین‌های پسا استعماری هیچ‌کدام به متون اصلی ارجاع نمی‌دهند؛ ازاین‌رو این تئوری‌ها نمی‌تواند از خصلت منفی درآید و در بازسازی این کشورها عمل کند و نقش خود را در قلمرو علوم بازی کند. بدین شکل که این تئوری‌ها در کناره‌ها و حاشیه‌های جوامع غربی شکل می‌گیرند و بیشتر بازتاب مسائل و زندگی تئوریسین‌های پسا استعماری در این جوامع است که می‌کوشند در این جوامع ادغام شوند و نه اینکه منحل شوند و تنوع فرهنگی را در این جوامع تحقق دهند، اما پرسش‌های اصلی جوامع غیر غربی، پرسش‌هایی است که باید ناشی از سازوکار و مسائل همان جوامع باشد و پاسخ‌ها در قلمرو علوم نیز جز با اتکا به متون پایه‌ای تمدن‌ها و رجوع به متون کلاسیک نمی‌تواند برآورده شود؛ اما با اذعان به این مهم که متون کلاسیک مرز نمی‌شناسند، تنها ذهن زنده می‌طلبد تا که بتواند با متون کلاسیک نسبت به پرسش‌های نو پاسخ‌های نو بیابد؛ چرا یک ذهن زنده می‌تواند با هر متنی رابطه‌ی سازنده برقرار کند. جوامعی که به نام‌های جهان سوم، توسعه‌نیافته، جنوب و دیگر اسامی لقب گرفته‌اند، ناگزیرند به مبانی علوم نسبت به پرسش‌های خود توجه کنند و از این مسیر، راه خود را در برابر مشکلات و مسائل خودشان پیدا کنند و این جز با خوانش متن‌های پایه‌ی تمدن غربی ممکن نیست، کاری که هیچ‌کدام از تئوریسین‌های پسا استعماری به‌طرف آن نرفته‌اند. آن‌ها حداکثر به فوکو یا گرامشی و دریدا رجوع می‌دهند که این‌ها متفکران و فیلسوفان طراز اول چون افلاطون، ارسطو، اگوستین، کانت، هگل و‌ هایدگر نیستند. دانشمندان و متفکران این جوامع ناگزیرند به مبانی و ستون‌های اصلی برگردند و اسلوب کار‌های بنیادین را بیاموزند. تئوری‌های پسا استعماری بیشتر احساسات را تسکین می‌دهد و دیگر مدت‌ها است که جوامع غیر غربی از تسکین احساسات عبور کرده‌اند و اکنون می‌کوشند که به مباحث بنیادین در بازسازی تمدن‌های خود مبادرت کنند.
 
منتشرشده در: نشريه سوره انديشه، شماره 76 و 77. تير و مرداد 1393.
(ويرايش مجدد)